در انتظار خورشید

بعد از یه غیبت طولانی دوباره اومدیم...

1392/7/20 10:29
نویسنده : عسل
165 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر قشنگم

 

آخرین پستی که اینجا گذاشتم معلوم نبود که شما دخملی یا پسمل،یه چیزی ته دلم میگفت که دخملی

یعنی عروسکی در اصل.قربونت برم

 

روزی که رفتم سونو گرافی سه بعدی خیلی استرس داشتم.وقتی دکتر گفت شما دخملی هستی نمیدونی

با چه سرعتی خودمو رسوندم خونه.دست و پام میلرزید از خوشحالی

 

خیلی خوشحال بودم که تموم رویاهای بچگیم به واقعیت تبدیل میشه.قبلنا هرکی پسر داشت افتخار

 

میکرد و فخر میفروخت ولی الان برعکسه.دیگه به همه خبر دادم از خوشحالی.

 

500.gif

دوروز بعد سونو قرار بودیم بریم تهران برای خانم گل خرید کنیم.اینقدر لباسای کوچولو را که میدیدم ذوق

میکردم که نگو .یعنی تو را باهاش تصور میکردم.چون گل قشنگ من تو را تو خواب دیدم.اینقدر قشنگ و ناز

 

بودی که همش دوست داشتم ،چشمامو ببندم وتو را تصور کنم و لذت برم.

 

یه دخمل مو فرفری طلایی و با چشمای عسلی و پوست روشن.حالا نمیدونمم چقدر قراره شبیه خوابم

باشی.

 

خلاصه همه خریدهاتو از تهران کردیم با این که خیلی سخت بود ولی تو برام خیلی با ارزشی عزیز دلم.

 

505.gif

بعد از تهران برگشتیم نوبت دکتر داشتم خیلی نگرانت بودم،چون تو تهران خیلی بدو بدو کرده بودم.شما

 

هم که ناز داشتی و تکون نمیخوردی که یه خورده خیالم راحت بشه.

 

خلاصه با هزارتا استرس رفتم دکتر و صدای قلب نازت را شنیدم.چقدر لذت بخشه که بدونی یه قلب دیگه

تو وجودت میتپه.خدا را شکر همه چی عالی بود. منم خوشحال و سرحال برگشتم.

zwanger11.gif

راستی شما گل خانم اولین نوه خانواده ما و اولین نوه دخملی خانواده بابایی هستی.خیلی همه هنوز

 

نیومده دوستت دارن و برای به دنیا اومدنت روز شماری میکنن گل نازم.

 

zwanger62.gif

نمیدونم چرا همش نگرانتم.همش دوست دارم زودتر عید بشه و شما سالم و سرحال دنیا اومده باشی  گلم.

 

من دوست داشتم اسمت را بذارم هلیا ولی بابایی دوست ندا ره.دوباره برات

 

اسم آیلین  را انتخاب کردیم.ولی بازم هنوز به تفاهم نرسیدیم.

 

از وقتی که 5 ماهت تموم شده کم کم دارم حرکاتت را احساس میکن. الان که

دقیقا 23 هفته تمام داری از قبل تکونات خیلی محسوس تر شده گلم.

 

خیلی حس قشنگی بهم دست میده وقتی تکون میخوری ،بابایی هم خیلی

دوستت داره،شبا کلی با بابایی باها ت حرف میزنیم.

 

ولی این دخمل ما یه وقتایی مامانش را خیلی نگران میکنه و تکون

نمیخوره،اینقدر باید التماست بکنم و قربون صدقت برم تا شما افتخار بدی و یه

تکونی بخوری، با این که خیلی نگران میشم ولی دلم بد راه نمیده.چون من تو

را از خدا خواستم .خدا  هم که قربونش برم اینقدر بخشنده و مهربونه که حالا

که تو را بهم داده سالم سالم هم میده و خودش مراقبته.

 

من و بابایی هم برای دیدنت روز شماری میکنم و به زودی هم عکسهایی که

تا  حالا ازت دارم را میذارم تو وبلاگت تا در آینده ببینی گلم و لذت ببری.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)